در این زمان که یک اکنون دیگر است بتماشاش! بشنواش! پر قدم کن پاهاش! تا به روبرویی رود که پشت سر تو است و ماه ندارد
-
«ماه ندارد» یعنی مهاجر است. یعنی با ماه بالای سر روان است و خواب ندارد.
-
«روان» است یعنی همیشه در موقعیت ننشستن نخوابیدن تکیه ندادن قرار نگرفتن و نداشتن همهی ماههایی است که در بالای سر، از آنِ تو ، که اویی، نیستند زیرا روندهای و دستهات مانند شانههات، ول است، و ریشههات ریشهکن، روان، افتان. خیزان. ول. ریشه کرده در محلهای اتفاقی اتصال دور و بر ساق پا و خم زانو و شکاف عرقکردهی تاریک کون و چسبیدگیهای بیخ ران و امتداد مهرههای کمر و به دور گردن اگر بپیچد اگر بپیچد اگر نپیچد اگر بپچید اگر
-
«اگر بپیچد به دور گردن» یعنی مهاجر است، و با ریشههاش، گاهی سرخوش است، دور گردن، گاهی سر بدار، آویزان از ریشههاش که حالا تا این بالاها که رسیدهاند خوشخماند و پر بنیه و دار دارند داربست دارند خوشهی انگور بیپدرمادر مهاجر بیشهر بیپناهِ روان زیر ماهِ مرگ دارند
-
-
شهر میگوید مهاجر باید اول آدم شود تا شهروند شود
آدم میگوید آدم باید اول شهروند شود تا آدم شود
و میگوید آدم وقتی مهاجر میشود از پیلهی آدم بودن بیرون خزیده و پیله ندارد و بال بال میزند تا از نفس بیفتد
-
اول باید آدم شود تا شهروند شود
-
بعد میگوید، یا باید اول شهروند شود تا آدم شود؟
شهروند در شهر جذب میشود، میشود جاذبهی شهر، چیزی از چیزی که به چیزی چیزی افزوده بیآنکه خود در چارچوبهای تن پیش از این خود باقی مانده باشد به نام فرد در تمایز از جمعیت خروش و رنگ و خون و نور و بیصدایی پنهان
.
شهر، شاد میشود از منظر پرخروشی و پر رنگی و پر خونی و پر نوری،
شهر شاد میشود از جذب پرهیب چشم و نگاه و خطوطی که صورتاند یا بودهاند صورت، و لبهایی که لباند یا بودهاند لب
.
گم میشود تا شهر شاد پیدا شود شهروند
My lips are parched
Like my self
Oozing with a shy blood
.
Brutal shears trim blisters inside my head with a slow hand
.
I retreat to cool bed sheets fall in to sleep
…Then I laugh hard
...Turn back to the self
...Tilt the head back
…Slap the knee with open palms
…Grasp the belly, tight
.
I shake the laughter off
.
Nearly noon of a bright day every day when things end up into a flat face – that’s the time when time gushes in, gushes out, of the pit of my insides – I laugh hard
.
Then, comes morning
I breakfast a heaven with two pills an’ a sip of milk
I don’t remember what I do next
.
From the inside of my cunt, life vibrates
.
The hollow inside remains hollow for quite a while
.
I don’t remember what I do next
.
The shadow in the background of love is mocking
.
I laugh hard